حال خوب کُن ها :) -1

ساخت وبلاگ
امروز ،روز ِخوب ِاردیبهشت بود ! قرار بود صبحانه را در روحی بخوریم با رفیق جان :) رفتیم روحی و طبق معمول میز ها پر :| شماره رو دادم تا تماس بگیرن برای میز و بعدش با رفیق جان رفتیم توی محوطه هنوز چند قد حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

دوست دارم با کسی حرف بزنم ، با کسی که بشه ، یه فنجون قهوه دعوتم کنه و من آسوده فقط حرف بزنم ... چشم هام ُ ببندم و بگم تمام چیزهایی ُ که آزارم میده ... دکتر میگه حرف بزن با من ، تلاشم و میکنم حرف بزنم، حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

امروز صبح توی بیمارستان ، هی دژاوو می دیدم ... و دست راستم تیر میکشید :( فکر میکردم بیمارستان مزخرف ترین جایی ِ که میتونی توش باشی ! توی فکر بودم که خبر رسید ، که اولین نتیجه ی خانواده ی مادر بزرگ ِ م حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

    همه چیزم ریخته بهم و من نمیدونم چطور باید با خشمم کنار بیام ... عمیقاً عصبانی ام و غمگین و نمیدونم چرا بجای تلاش نشسته ام دارم حسرت میخورم !!! البته که این روش من نیست برای زندگی کردن ، اما این رو حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

صبح که چشم هام و باز کردم ، طبق روال همیشه بجای چک کردن نوتیف ِ تلگرام ، سر به اینستگرمم زدم جدیدترین پست برای تامیلا بود ، صحبت از رویاها میکرد و برای اول صبح یاد کلمه ی مکتوب افتادم :)

 

+

رویاها باید مکتوب بشندتا بیاد آورده بشند ، توی شلوغی بی حد ُ مرز این روزهای ذهن باید بنویسم و بخونمشون !

+

چی میخواستم از زندگی ؟

+

وقتی ب رویاها فکر میکنم مسیرها خودشون شروع میکنن به درخشیدن ،سختی همه چیز از شروعش ِ ...

حال خوب کُن ها :) -1...
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

از همان روزهای اول که انتهاب ش کردم ، قرار بود فقط منم باشم که به سمتش می روم ! من از استعدادهایم ، از پتانسیل های ذاتی ام در رابطه با آن هیچ نمیدانستم ! من به رویاها برگشتم ، به جایی بین ده سالگی ، د حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

[اپیزود دوم] مامان شام ، خورشت کدو و بادنجان گذاشته بود ! من ناهار را با دکتر و با یک دوست دیگر در کافه ی همیشگی ام خورده بودم ، همان سفارش همیشگی ام ، پاستای آلفردو ! عید غدیر هم بود :) خسته گی ِ ناش حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

تصمیم گرفتم جمعه ها بیایم و یک باره تمامی فکر ها را بلند بلند بنویسم و بروم :) شاید راحت بشماز این همه مونولوگ گویی ها تموم بشه توی ذهنم :) + جمعه شانزده شه ری ور ! میهمان داشتیم و ناهار غذای سنتی همد حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

سکانس اول : ظهر شده که از خواب بیدار شدم، ی چرخ توی آشپزخونه میزنم، میلم ب هیچی نمیره! ی چایی میریزم میرم توی یخچال حمل گوشت مخصوص دام های ذبح شده یعنی اتاقم :| پتو رو میکشم تا گردن بالا و بعد اروم ار حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 1 فروردين 1398 ساعت: 16:50

این که هعی فکر میکنم آخرش یک روز میگذارم می روم برای خودم هم منطقی نیست ، کجا بروم ؟اصلا این عشق که همه قلبم را در ریشه هایش گرفته و هر روز ستبر تر قد میکشد و همین روز هاست از دهانم شاخه های تردش بیرون بزند را چه کنم ؟؟؟دلم میخواهد فرار کنم ، از آدم ها ، از همه ی آنهایی ک میشناسندم ، میشناسمشان ... حال خوب کُن ها :) -1...ادامه مطلب
ما را در سایت حال خوب کُن ها :) -1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : demelza بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 21:17